یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

سرمستم ازین پیک

سلام به شما دوست عزیز بدین وسیله به اطلاع می رساند وبلاگ شما جزو 20 وبلاگی است که طبق نظر داوران در جشنواره وبلاگ های مادرانه که به همت نشریه شهرزاد برای اولین بار برگزار می شود, به مرحله نیمه نهایی راه یافته است. از این بین 10 وبلاگ برگزیده روز سه شنبه 30 خردادماه از ساعت 10 صبح الی 12 در سرای روزنامه نگاران معرفی و تجلیل می شوند. از این رو از شما و خانواده محترمتان دعوت می شود در این مراسم که با حضور برخی از استادان دانشگاه برگزار می شود, حاضر شوید. آدرس : آدرس: خیابان ولیعصر، بالاتر از سه راه شهید بهشتی، خیابان شهید اکبری، پلاک24                 &nb...
23 تير 1391

شیرین زبون مامان

گل خوشبوی مامان!! دیگه خیلی باید مراقب رفتار و حرکاتم باشم کاملا داری الگو برداری میکنی و هر دفعه مامان رو با جمله هات سورپرایز میکنی.  امشب با عمو و مادر و عمه رفتیم پارک تا شما بچه ها وقت بیشتری واسه بازی تو هوای آزاد داشته باشین هم ما بزرگترها دور هم بشینیم و به دور از تلویزیون که این روزها شده بلای هر خونواده ای راحت و بی دردسر حرف بزنیم. وقتی رسیدیم زنعموی مهربونت بردت محوطه بازی بچه ها و باهات بازی کرد وقتی برگشتین قیافه زن عمو دیدنی بود از دست تو وروجک. گویا خواسته بوده که دستت رو بگیره و از توی چمنها برین به سمت وسایل بازی که گفتی موتور نمیاد که؟؟؟ وقتی رسیدی به جایی که دیدی موتور رد میشه دستت رو دادی . گفتی حالا  دستمو...
18 تير 1391

کودک درون

این روزها کودک درونم بیدار شده یا نمیدونم احساس مادریم فوران کرده یا شایدم به خاطر این روزهای کش اومده تابستونه که پا به پای دخترم مینشینم و نقاشی میکنم. مداد رنگیهاش رو میارم و با هم کتاب رنگ آمیزی رو رنگ میکنیم.البته بیشتر کودک درونم من فعاله تا دخترم. اونقدر گرم رنگ کردن میشم که یکدفعه به خودم میام میبینم نمیذارم یسنا خلاقیتش شکوفا بشه و دارم بهش میگم نه اونجوری که من میگم رنگ کن!!! ظرف کف درست میکنم و با یسنا میریم تراس و حباب بازی ولی هنوز یاد نگرفته که چطور حباب بسازه واسه همین دوباره کودک درونم دست به کار میشه و شروع میکنه به حباب ساختن و  ذوق میکنم از شکلهای متنوعی که از نی بیرون میاد و یسنا فقط نگاه میکنه به کودکانه های ما...
14 تير 1391

مهمون نوازی یسنا خانم

عزیز دلم الان که دارم واست مینویسم پسر عموت اومده پیشت و دارین با هم بازی میکنین. فقط کافیه که یه لحظه باهات بازی نکنه در کمال خونسردی میگی: پاشو لباس بپوش برو پیش مامانت !!!! پسر عموت هم که خیلی از حرفات رو متوجه نمیشه ازت میپرسه چی میگی؟ تکرار میکنی برو پیش مامانت که سنمو منه!!!!!!!!(زن عموی منه)!!! خدا رو شکر که متوجه نمیشه وگرنه جواب زنعمو رو چی میدادم!!!!   ...
11 تير 1391

ماجرای فرهاد و یسنا

دیشب عروسی دوست بابا و مامان بود خاله مریم و عمو وحید بالاخره رفتن سر خونه و زندگیشون.!!!جشن خوبی بود واسه ما چون خیلی وقت بود که دوستامون رو ندیده بودیم و دیدارها تازه شد.خیلی بهت خوش گذشت و حسابی رقصیدی. نزدیک سرو شام بود که فرهاد پسر عمو هادی اومد پیش مامانش تا شام رو با مامانش بخوره. فرهاد تقریبا 8 ماهی ازت کوچتره.خیلی بامزه است دلش میخواست بوست کنه و تو هم که خیلی بدت میاد همش فرار میکردی. این وسط من و مامان فرهاد فقط مراقب شما دوتا بودیم که دست گل به آب ندین ولی آخرش شما دوتا کار خودتون رو کردین و ... یه لحظه برگشتیم دیدیم که تو این کش و قوسهای شما دوتا آخرش فرهاد رو کنار زدی و اونم خورده بود به تزیینات جایگاه عروس و یه تنگ آب رو برگر...
10 تير 1391

ساعت آب گرم

وقتی یه دختر دو سال و چندماهه داری که همش میخواد استقلالش رو با کارهاش به رخ همه بکشه،باید مواظب رفتار و حرکاتت باشی.اینو گفتم که بگم دختر دو سال و تقریبا 4 ماهه من امروز وقتی بعد یه آب بازی و حمام جانانه حوله پیچ به بابامحمد تحویل داده شد،وقتی بابا واسه اینکه به وروجک خونه ما بیشتر خوش بگذره موقع خشک کردنش باهاش بازی میکنه و تو هوا میچرخوندش،یسنا خانم ما با قیافه حق به جانب که این روزها زیاد ازش میبینیم. به بابا میگه: بابا بازی میکنی؟؟!! خشک کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا تصور کنید که قیافه بابا محمد چه شکلی باید شده باشه؟؟ ...
3 تير 1391

برای ثبت در خاطراتت

یگانه یسنای دنیای من!! این لقبیه که دوست مامانی ،فریبا جون، بهت داده و من خیلی خیلی این عبارت رو دوست دارم.مامان نیروانا رو میگم. همون عزیزی که پرتواضع و پر مهره و زیبایی قلمش و سادگی بیانش بارها و بارها منو به وجد آورده.حالا هم شهرزاد این دوست من رو کشف کرده و ازش تقدیر کرده. بسی سرمست شدم از موفقیت فریبای نازنینم. یگانه یسنای دنیای من! نیمه دوم خرداد رو من وتو اصفهان بودیم.آخه بابایی رفته بود مکه و منم که همیشه دنبال یه بهونه ام واسه رفتن و موندن خونه مامانی!!! نه اینکه کم میریم اصفهان!!!!!! خلاصه تمام این دوهفته ای که باباجونم رفته بودن زیارت من و شما هم رفتیم تعطیلات اصفهان. بابا محمد هم خونه تنها بود. بماند که شما چقدر واسه بابا دل...
1 تير 1391